زندگی نامه شیرکو بیکس
شیرکو بی کس (به کردی: Şêrko Bêkes) ،زاده دوم ماه مه ۱۹۴۰، مرگ در چهارم اوت ۲۰۱۳ در سوئد).
شیرکو بی کس شاعر معاصر کرد عراقی است که در سال ۱۹۸۸ از سوی انجمن قلم سوئد، برنده جایزه توخولسکی (Tucholsky-Preis) شد. سرودههای او به زبان کردی هستند.
شیرکو بیکس در ایران شاعر نامآشنایی است و شعرهایش به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. این شاعر با احمد شاملو دیدار داشته و سیدعلی صالحی نیز شعرهایش را بازسرایی کرده است.
شیرکو بیکس زاده سال 1940 در سلیمانیه عراق بود و پدرش، فائق بیکس، هم شاعر بود. او به دلیل مشکلات سیاسی پنج سال در سوئد زندگی کرد و پس از آن به عراق بازگشت.
در سال 1968 اولین مجموعه شعر این شاعر به نام «مهتاب» منتشر شد و تاکنون از این نویسنده چندین مجموعه شعر، دو نمایشنامه منظوم و ترجمه «پیرمرد و دریا» نوشته ارنست همینگوی و «عروسی خون» اثر لورکا به زبان کردی به چاپ رسیده است.
از مجموعه شعرهای بیکس به «دو سرو کوهی»، «عقاب»، «رود»، «سپیدهدم»،«آفات»، «کرکس»، «عطشم را شعله فرو مینشاند»، «دره پروانهها»، «صلیب»، «مار و روزشمار یک شاعر»، «سایه و آزادی» و «این واژه بیآبرو» میتوان اشاره کرد. همچنین شعرهای این شاعر به چندین زبان ترجمه و منتشر شدهاند.
منبع:isna.ir
از دنیای هنر و هنرمندان بیشتر بدانید
آشنایی با ساز رباب
رباب از جمله قدیمیترین سازهای زهی مضرابی(زخمه ای) ایران است که نواختن آن بیشتر در شرق و جنوب شرق کشورمان رواح دارد. ساز رباب معمولان از چوب، پوست، زه یا نخ نایلون ساخته میشود.
نواختن انواع رباب در برخی نواحی ایران و دیگر کشورهای همجوار نیز متداول است. این ساز در دهه 30 و 40 شمسی در گروهنوازی سازهای ملی ایران مورد استفاده قرار میگرفته است. در گروهنوازیهای شهری، رباب را به صورت افقی روی زانو میگذارند (مانند عود یا تار) و با مضراب می نوازند.
رباب به صورتی که امروزه در گروهنوازی شهرها متداول است سازی است که غالبا از چوب گردو یا توت و چوبهای سخت دیگر ساخته میشود.
این ساز از 4 قسمت کلی، شکم، سینه، دسته و سر تشکیل شده و تعداد سیمهای رباب 6 یا 3 سیم جفتی است.
اجزای اصلی رباب عبارتند از:
کاسه طنینی: شامل 2 قسمت کاسه و سینه است. کاسه تو خالی و بزرگتر است و بر دهانه آن پوست قرار می گیرد. در دو طرف بالای این کاسه که به سمت سینه می رود، دو فرو رفتگی وجود دارد که باعث می شود کاسه دو قسمتی به نظر آید. در ساخت برخی رباب ها این دو فرو رفتگی کمی بالاتر، بین کاسه و سینه ایجاد شده اند.
سینه: سینه جعبه ای است تو خالی و تقریبا مثلثی شکل، به طول تقریبی کاسه ساز که از یک طرف هم عرض کاسه در محل اتصال و از یک طرف هم عرض دسته در محل اتصال به سر پنجه است. سطح سینه با صفحه ای چوبی که تراش نازکی خورده پوشیده شده است.
در نوع شهری رباب چون از وترهای واخوان استفاده نمی شود، گوشی های کوچک سطح جانبی آن، تزیینی به نظر می رسد و سوراخهای آن که برای عبور وترهای واخوان ایجاد شده اند به خاطر خروج بهتر صدا از جعبه طنینی، باز می ماند.
دسته: دسته رباب کوتاه و ادامه چوب سینه است و به صورت هرم به سرپنجه می رسد. تعداد چهار دستان بر آن بسته می شود و غالبا تزئیناتی با استخوان در ادامه سینه است بر روی آن دیده می شود.
سرپنجه: جعبه کوچک تو خالی، در ابتدای طول دسته و محل قرار گرفتن یک سر ِ وترهای اصلی و گوشی هاست. سر پنجه را کمی متمایل به عقب می سازند و شش گوشی به تعداد وتر های رباب (در هر طرف سه گوشی) در طرفین آن قرار دارد. اگر در انتهای سر پنجه شکل ها و حالتهای تزیینی به کار رود آن را صراحی می گویند.
پوست: پوست روی کاسه رباب معمولا کلفت تر از سازهای مشابه است زیرا استفاده از وترهای ضخیم تر و دسته کوتاه ، فشار زیادی بر خرک و پوست وارد می کند.
خرک: قطعه چوبی یا استخوان کوچکی از جنس شاخ به طول تقریبی 6 سانتی متر است که با دو پایه کوچک خود روی پوست ساز قرار می گیرد و وترها از درون شیارهای کم عمق آن عبور می کند. برای صدادهی بهتر ساز باید مضراب را کمی دورتر از خرک نزدیک به سینه ساز بر وترها فرود آورد.
شیطانک: قطعه استخوان باریک و کم ارتفاعی به عرض دسته ساز است که بین دسته و سرپنجه قرار دارد و وترها برای بسته شدن به گوشیها از درون شیارهای کم عمق آن عبود میکنند.
سیم گیر: قطعهای است کوچک و معمولا از فلز در انتهای بدنه کاسه نصب می شود و گره وترها به آن بسته می شود.
وتر: رباب دارای 6 وتر اصلی است که دو به دو همصدا کوک می شوند. امروز از سیمهای گیتار برای رباب استفاده می شود ولی در گذشته از روده تابیده یا نخ ابریشم استفاده می شد.
وسعت: معمولا وسعت صدای معمول رباب یک اکتاو و نیم است.
منبع:hamshahrionline.ir
از دنیای هنر و هنرمندان بیشتر بدانید
بیوگرافی احسان علیخانی + تصاویر احسان علیخانی
نام: احسان علیخانی
زادروز : ۱۵ آبان ۱۳۶۱
محل تولد: تهران
تحصیلات : کارشناسی در رشتهٔ مدیریت بازرگانی از دانشگاه دانشگاه تهران
پیشه : تهیهکننده ، مجری تلویزیونی، دستیار کارگردان، کارگردان
قد احسان علیخانی: 188
سالهای فعالیت: از سال ۱۳۷۹ دستیار کارگردان، از سال ۱۳۸۱ کارگردان ، از سال ۱۳۸۳ مجری تلویزیونی، تهیه کننده تلویزیونی (از ۱۳۸۸)
درباره احسان علیخانی :
• در دوران مدرسه درسخوان اما شیطون – برای مهار شیطنت مدیر مدرسه او را مبصر کلاس کرد
• در دوران دبیرستان یک سال در تیم نوجوان پرسپولیس و ۱ سال سایپا بازی کرد و بعلت ۳ بار شکستگی پا دیگر قادربه بازی در چمن نبود و سراغ فوتسال و تنیس رفت.
• برپا کننده جشن ها و مراسم مدرسه در دبیرستان و اجرای تئاتر
• سال ۱۳۷۹ با رتبه ۷۷۰ با رشته مدیریت بازرگانی وارد دانشگاه تهران شد
• در سال ۷۹ با دستیاری کارگردانی در سریال ها و فیلم های سینمایی وارد کار هنری شد مثل پرونده های مجهول – بهشت آبی – هفت ترانه
• سال ۸۱ بعنوان کارگردان آیتم وارد شبکه ۱ شد
• سال ۸۲ خیلی اتفاقی جلوی دوربین رفت و اجرا را شروع کرد
• برنامه های نظیر قله های افتخار – صبح بخیر ایران – باشگاه مهرورزان – ایران ما – پسرای ایرونی
• سال ۸۳ به شبکه ۳ رقت با برنامه صبح آمد – مسابقه رباط ها
• سال ۸۴ جزر و مد – سال ۸۵ جزر و مد
• کارگردانی ۲ دوره جشن قهرمان قهرمانان
• کارگردانی ۲ دوره جشن سالگرد شبکه ۳
• تهیه کننده برنامه های محرمانه – عطر بارون – مثل هیچکس – نور بالا –لطفاً ملاحظه شود سه ستاره (ویژه برنامه تحویل سال ۱۳۹۵)
–ماه عسل ( ۱۳۹۵ ،۱۳۸۷٬۱۳۸۸٬۱۳۹۰٬۱۳۹۲٬۱۳۹۳٬۱۳۹۴ )
• کارگردانی مستندهای شیخ بهایی – المپیاد فیزیک اصفهان
• تهیه کننده ویژه برنامه تحویل سال 87 تا 94
• سه ستاره (۱۳۹۳)
• بهار نارنج (ویژه برنامه تحویل سال ۱۳۹۴)
• دو نیمه سیب (۱۳۹۰، ۱۳۹۱، ۱۳۹۲)
• تهیه کننده برنامه سه ستاره
• طراح، تهیه کننده و مجری برنامه ماه عسل (ویژه برنامه ماه رمضان شبکه سه) سال ۹۴
• طراح، تهیه کننده و مجری برنامه ماه عسل (ویژه برنامه ماه رمضان شبکه سه) سال ۹۳
• طراح، تهیه کننده و مجری برنامه ماه عسل (ویژه برنامه ماه رمضان شبکه سه) سال ۹۲
• سه ستاره (ویژه برنامه تحویل سال ۱۳۹۵)
گفتگو با احسان علیخانی:
برای خوانندگان ما بفرمایید که چند سال دارید و کجا متولد شده اید ؟
در ماه آبان 61 و درآلوده ترین شهر دنیا یعنی تهران متولد شده ام.
در چه زمینه ای تحصیل میکنید؟
مدیریت بازرگانی دانشگاه تهران
چند خواهر و چند برادر هستید؟
دو خواهر و یک برادر دارم که همگی ازدواج کردند و من که از همه کو چکتر هستم با خانواده زندگی میکنم وطبیعتاً مجرد هستم.
مدیریت بازرگانی کجا و اجرا کجا؟!
الف:من خیلی به کارگردانی و بازیگری علاقه داشتم اما در مقطع پیش دانشگاهی که بودم خیلی مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که به مقوله ی هنر به عنوان شغل دوم نگاه کنم بنابر این خوب درس خواندم و مدیریت بازرگانی قبول شدم . اما در کنار آن در این زمینه هم فعالیت میکردم. با این وجود در حال حاضر این کار در اولویت من قرار گرفته و درس و دانشگاه در اولویت نوزدهم.
شروع فعالیت هایتان به چه صورت بود؟
با باشگاه مهر ورزان جوان همکاری کردم و در برنامه ی پسرای ایرونی که تابستان ۸۳ پخش شد معرفی شدم .برنامه ی بسیار خوب و محبوبی بود خیلی دوست دارم دوباره این کار را تجربه کنم .بعد هم وارد شبکه ی ۳ شبکه ی جوان و محبوب خودم شدم همین جا باید از نادر کاشانی بسیار تشکر کنم که حکم یک پدر دلسوز را برای من داشته و دارد.
گفتید که سریال هم کار کردید در مورد آن توضیح می دهید؟
بله, سریال پرونده های مجهول به کارگردانی جمال شورجه بود که هم کار بازی را بر عهده داشتم و هم دستیار کارگردان بودم.
چه نقشی داشتید؟
نقش خیلی بدی بود! من- یعنی آن بازیگر- در پارک نقش اول های سریال را معتاد میکردم!
در اجرا به چه چیزی بیشتر توجه می کنید؟
من چون خودم منتقد بسیار جدی ای بودم و در تلویزیون از هر اجرایی خوشم نمیامد, سعی کردم همیشه حضور بیننده را کنار خودم احساس کنم.
خودتان رادیو را بیشتر دوست دارید یا تلویزیون را ؟
صد در صد تلویزیون هم برای مخاطب جذاب تر است و هم برای من اما کار در رادیو مشکل تر و حرفه ای تر است.چون فقط کلام است. اما در کل خیلی دوست داشتم رادیو را هم تجربه کنم.
تا به حال سعی کرده اید از کسی در این راه تقلید کنید؟
اصلاً و به هیچ وجه.
سعی نکردید از کسی الهام بگیرید؟
نمیتوانم بگویم نه, ولی دوست داشتم یک سبک برای خودم ابداع کنم فکر میکنم موفق هم بودم و متفاوت کار کردم .البته این که کارم خوب بوده یا نه مردم باید بگویند.
فکر میکنید شماره ی شما را از کجا پیدا میکنند؟
این بزرگترین سوال زندگی من است!(می خندد)
تا به حال پیش امده شما را با کسی اشتباه بگیرند؟
بله چند سال پیش بعد از پخش سریال خط قرمز مرا با ایمان اشراقی اشتباه می گرفتند!(نه که خیلی هم شبیه اند!!!والله نه از نظر قیافه خیلی شبیه اند ,نه وقار و متانت!)
بهترین و بدترین اتفاقی که در این کار برایتان افتاده چه بود؟
از طرف سازمان به مکه رفتم جز بهترین خاطرات من بوده.بدترین خاطره ام هم این است که در یکی از سفرهای برنامه ی پسرای ایرونی به شدت بیمار شدم.
تکیه کلام شما چیست؟
((یه نکته بگم)) یا(( سایتون کم نشه)).
بزرگترین عیب شما چیست؟
کمی شلخته هستم.
بزرگترین حسن شما چیست؟
بسیار پرانرژی هستم.
به مادرتان در کارهای خانه کمک نمکنید؟
به خدا فرصت نمیکنم. البته مادرم خیلی هوای بچه هایش را دارد.!
زیباترین مکان در دنیا به نظر شما کجاست؟
شک ندارم مسجد الحرام است.
بهترین شاعر از نگاه شما؟
سهراب سپهری را خیلی دوست دارم.
یک بیت شعر از شاعر مورد علاقه تان برایمان می خوانید؟
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
در رانندگی محتاط عمل میکنید یا خیر؟
کمی بد رانندگی میکنم و خب, رالی راهم خیلی دوست دارم.
چقدر قوانین راهنمایی را رعایت میکنید؟
من نزدیک به ۱۰۰ هزار تومان جریمه شدم! تا یاد بگیرم کمربند ایمنی را ببندم.
یک پیام شادی بگویید؟
هم محتوا و هم عنوان مجله ی شما بسیار خوب است . چیزی است که احساس میشود در جوامع امروزی کمرنگ شده و شادی ها مصنوعی شده و لبخندها از ته دل نیست.
برای جوانانی که به حرفه ی شما علاقه دارند چه سخنی دارید؟
خیلی از هنرمندان میگویند که از طریق تحصیلات اکادمیک وارد این حرفه شویدمن این را قبول ندارم. باید استعداد در وجود جوان باشد تا بتواند موفق شود.من هم به نظر خودم استعداد داشتم,آمدم,تقویتش کردم و البته خیلی هم کار راحتی نبود.پس از جوانها میخواهم که بگردند و استعداد خود را پیدا کنند چون هر کسی در یک کاری استعداد دارد. آن را پیدا کنند و تلاش کنند. نا امیدی بدترین سرعت گیر در این راه است درست مثلسرعت گیر های خیابانهای تهران.
و در پایان…….؟
مثل اخر برنامه هایم میگویم
فردا دوباره صبح می آید از این مسیر
پس چشم انتظار لحظه ی دیدار میشویم .
عکس هایی از احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
عکس احسان علیخانی
گردآوری : بخش سرگرمی بیتوته
از دنیای هنر و هنرمندان بیشتر بدانید
معرفی نقاش بزرگ حسین مصور الملکی
هنرمندی که از طرف ملکه انگلستان و رؤسای جمهور آمریکا و چین مورد تقدیر قرار گرفته و نمایشگاه بینالمللی بروکسل به او مدال طلا داده است.ملکه انگلیس ضمن تقدیر از یک اثر هنری استاد، یک قطعه مدال تاج گذاری ژرژ پنجم به مصورالملکی اهداء کرد.
چرچیل نخست وزیر سابق انگلستان، روزولت رئیس جمهور فقید آمریکا، چیانک کای شک رئیس جمهور چین و عده ای دیگر از شخصیت های بزرگ بینالمللی مقام هنری استاد حاج مصورالملکی را کتباً ستوده اند. استاد حاج مصورالملکی فرزند محمد حسن نقاش؛ پدر بزرگش زین العابدین نقاش و جدش محمد کریم نقاش بوده اند.
حسین مصورالملکی در تاریخ ۱۲۶۸ شمسی در شهر اصفهان متولد شد و در سن ۱۳ سالگی بود که پدرش در گذشت و در شرایط بسیار مشکلی مسئولیت کارگاه پدر را بعهده گرفت تا بتواند معاش مادر و سه خواهر کوچکتر خود را اداره نماید.
حسین در دوره حیات پدر و در خلال تحصیل، بعضی رموز هنر قلمدان سازی را نزد پدرش فرا گرفته بود ولی این اطلاعات به درجهای نبود که بتواند کارهای جاری کارگاه پدر را ادامه دهد.
لذا شاگردان با سابقه پدرش کمک خواست و با یاری آنها مدت کوتاهی سفارشات کارگاه را انجام داد، طولی نکشید که کلیه رموز قلمدان سازی را آموخت و مقواسازی قلمدان و نقاشی آنها را به تنهائی به عهده گرفت.
استاد از دوران جوانی خود چنین حکایت می کند: ” در آن زمان دو نوع قلمدان ساخته می شد، که یک نوع از آنها کوچک بود که هر یکصد عدد آن را فقط یک تومان دستمزد می گرفتم و نوع دیگر قلمدان بزرگ بود که هر صد عدد دو تومان اجرت داشت. باید توجه داشت که این دستمزد در مقابل تمام کارهای قلمدان، یعنی مقوا سازی، زمینه سازی، نقاشی، طلاکاری و روغن کاری بوده و با این قبیل دستمزدها زندگی یک خانواده پنج نفری را اداره مینمودم.باید توجه داشت که تازه این دستمزدها را هم یک جا نمی پرداختند، بلکه بطور نسیه و قسطی دریافت می گردید.
در این هنگام انقلاب مشروطیت ایران آغاز گردید و در نتیجه برای مدتی کار استاد مصور الملکی پیشرفت چندانی نداشت. ولی با آنکه در نهایت عسرت و پریشانی به زندگی خود و عائله پنج نفری ادامه میداد هرگز از عزت نفس دست برنمیداشت و به هیچ یک از اقوام و آشنایان ابراز درد نمیکرد.پس از استقرار مشروطیت نیز به تدریج هنر قلمدان سازی منسوخ گشت و استاد برای امرار معاش به نقاشی روی پارچه قلمکار پرداخت. با پیشرفت در نقاشی و شبیه سازی شهرت و معروفیت وی آغاز گردید.
در ابتدای حکومت رضا شاه که امنیت و آرامش مملکت بر قرار شد، استاد مصورالملکی دوره سختی و پریشانی را پشت سر گذاشته و در سن ۳۸ سالگی بود که هنر مینیاتور و شبیه سازی و هنر روغن و آبرنگ و تذهیب و نقشه کشی قالی و کاشی را بدون کسب تعلیم از دیگران، در نهایت قدرت و کمال انجام می داد.
در این ایام مصورالملکی بیست نفر شاگرد در آتیله خود داشت و آثار بی شماری در کلیه رشته های هنر ملی تهیه مینمود که اکثراً به خارج کشور می رفت و شهرت او را از مرزهای ایران به دورترین نقاط جهان می رسانید.
در این سنین بود که سفری به فرانسه رفت و در پاریس مدت شش ماه برای عتیقه فروشان و ایرانشناسان کار کرد و در مراجعت به ایران چون مصادف با سال حج بود به مکه رفت و سپس به ایران بازگشت و مجدداً در کارگاه خود به تکمیل و ایجاد آثار هنری پرداخت.
حاج مصور الملکی در سن ۴۰ سالگی ازدواج نمود و ثمره آن سه دختر و یک پسر بود.مصور الملکی در سال ۱۹۵۸ در نمایشگاه بینالمللی بروکسل شرکت جست و به تابلوی تخت جمشید وی، مدال درجه اول طلا تعلق گرفت.
«حاج مصور الملکی» معتقد بود:«مینیاتور ایران انگار پیر شده است. خون او را بریزید و خون جوان به او بدهید. خواهید دید که دوباره جان میگیرد. تقلید، قاتل هنر است. هنر به اقتضای زمان و شرایط خویش سنت شکن و سنت گذار باشد. به این معنی که پا به پای زمان پیش برود، قالبها و سنتهای قدیمی را که مانع این پیشروی هستند دور بریزد و قالبها و ارزشهای جدیدی را که باعث رشد و تعالی او هستند پیدا کند.
مینیاتوریست ایرانی یکی دو قرن است که با تعصب زیاد و ابتکار و قدرت کم از استادان گذشته تقلید میکند. او به جای آنکه سنتها و ارزش های گرانب ها مینیاتور گذشته ایران را برای یافتن ظرفیتهای تازه و راهگشاییهای ضروری بکار بگیرد، راه را بر ذوق و تخیل و خلاقیت خود بسته و از روی آثار اصیل قدیمی سیاه مشق میکند».
با حاج محمد حسین مصورالملکی در یکی از قدیمیترین محلات اصفهان دیدار کردیم. در یک خانه فرسوده و در عین حال شگفتیآور. خانه او یک موزه کوچک هنری بود که با وجود قدمت پرنشاط و تحسین انگیز مینمود.
از حیاط بیرونی تا اندرونی یک راهرو و نیمه روشن بود که اتاق کار استاد سالخورده در کمرکش آن قرار داشت. روبروی اتاق یک هشتی کوچک بود با یک حوض مرمری که ماهیهای سرخ در آن شناور بودند. طاقهشتی مقرنسکاری بود و آفتاب مثل یک رنگین کمان از پشت شیشههای الوان بدرون میتابید. از پنجره اتاق کار استاد درهای ارسی سایر اتاقها دیده میشد.
شیشه تمام پنجرهها رنگی بود. سرخ و سبز و آبی و بنفش و به ندرت زرد…دو حلقه بزرگ آهنی مثل دو تا گوشواره درانتهای درها آویخته بود. منبت درها در اوج ظرافت و زیبایی بود. این زیبایی با جلالی بیشتر در اتاق کار استاد دیده میشد. پنجرههای منبتکاری هماهنگی موزونی با مینیاتورهایی که تمامی دیواری تا ۲۰۰ سال قدمت داشت و پارهای از آنها را «حاج مصورالملکی» خود نقش زده بود. قسمت از دیوار روبروی درهای ارسی آیینه کاری بود و آثار هنری در این آیینههای ظریف انگار یک زیبایی مطلق را تا بینهایت تکرار میکرد. در طرفین اتاق دو طاقنما وجود داشت و در بالای کفشکنهایی که به دو پستوی کوچک میمانست گوشوارهای اتاق با تزیین هنرمندانهای جلب نظر میکرد.
در این فضا قدیمی و چشم نواز اکثر آثار مصور الملکی بوجود امده است. و هم در این خانه استاد ۸۰ بار بهار و خزان را بدرقه کرده است. زندگیش را از زبان خودش بشنویم:«من در خانواده یک نقاش به دنیا آمدم. اجدادم تا زمان صفویه پشت در پشت نقاش بودند. پدر گاه به مزاح میگفت: «توی رگهای ما خون نیست، رنگ است.» و اغلب با قیافهای متفکر به من میگفت: «دنیا جز ترکیب رنگ ها نیست. همه چیز رنگ است. تنها حقیقتی که مبری و بیرون از رنگهاست خداست.»او درباره نقاشی تعصب خاصی داشت. خودش نقاش قلمدان ساز بود. به من میگفت:
«اگر میخواهی نقاش باشی، باید به باطن اشیاء راه پیدا کنی. تا وقتی اسیر صورت هستی فقط یک مقلدی، نقاشی نیستی. باید سیرت را بشناسی.” و ده ها سال طول کشید تا من به عمق حرفهای او راه پیدا کردم.” من موسیقی رنگ ها را در کارگاه پدرم شناختم هفت هشت ساله بودم که دستم را گرفت و مرا به کارگاهش برد. به من گفت: وقت آن رسیده که موسیقی رنگ ها را بشناسی».
و وقتی دید که معنی حرفش را نفهمیدهام و هاج و واج نگاهش میکنم، توضیح داد که : «هماهنگی رنگ ها با هم ایجاد یکنوع موسیقی میکند، نوعی موسیقی که فقط چشم صدای آن را میشنود. تو اگر بخواهی نقاش باشیباید این موسیقی را بیاموزی. ساله بودم که پدرم مرد. او به من خیلی چیزها آموخت. به من زندگی را فهماند، طعم تلخ و شیرین آن را بمن چشاند و به من گفت:«بین زندگی و هنر هیچ فاصلهای نیست.
حتی حقیقت و جوهر هنر را بفهمی، اول زندگی را بشناس. روزی که پدرم مرد حس کردم همه چیز مرده است، برای من دنیا مرده بود. او دنیای من بود.آن روزها ایران یکپارچه خون و آتش بود هنوز فرمان مشروطیت خشک نشده بود که مجلس را به توپ بستند. در فاصلة بین امضای مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه و توپ بستن مجلس به دستور محمدعلی شاه اصفهان دچار هرج و مرج و تب و تاب بود. هر روز بازارها بسته میشد. انقلاب در کوچه و خیابان بود. مشروطه خواهان با تفنگهای بلند و قطاری فشنگ درتمام شهر پراکنده بودند. حتی خانمها، با چادر و روبنده در شهر تظاهرات میکردند.
آنها در زیر چادر ده تیر میبستند و گاه اسلحه به دست در بستن بازار نقش اول را بازی میکردند. در این روزهای بحرانی هنر خریداری نداشت. فقط بازار انقلاب گرم بود. اما من مجبور بودم خرج مادر و سه خواهر کوچکتر از خودم را تأمین کنم. در آن موقع من قلمدان سازی میکردم. بعدها در زمینه پرتر سازی و تذهیب و تشعیر هم دست به تجربه زدم.
سرانجام رنگ و روغن را وارد کارهایم کردم. و در تمام این مراحل یک نقاش گمنام بودم در میان صدها نقش گمنام دیگر…با رفتن قاجاریه نقاشی مینیاتور ایران تکان مختصری خورد. فرنگیها دسته دسته به ایران آمدند و مینیاتورهای سبک صفوی مشتریان پر و پا قرصی پیدا کرد. اروپاییان شیفته این سبک بودند، بخصوص آن دسته از جهانگردان اروپایی و امریکایی که به عتیقه علاقه داشتند، نقاشی مینیاتورهای شیوه صفوی را به هرقیمتی میخریدند.
با آمدن این سوداگران هنر، شیوههای هنر غرب هم در ایران نفوذ بیشتری یافت. سبک اروپاییها با شیوه صفوی آمیخت و این آمیزش راه تازهای در برابر مینیاتوری گشود. نقاشان ایرانی که بازار هنر صفویه را گرم دیدند، به تصویر مینیاتورهای عهد صفوی روی آوردند. من هم یکی از اینان بودم.نخست کمال الملک بهزاد سرآمد مینیاتوریستهای صفوی مرا جلب کرد و بعد اسیر جادوی خطوط رضا عباسی شدم. و این آغاز آفرینش حقیقی من بود.
اوایل دوران پهلوی بود که به فرانسه رفتم. فرنگستان زادگاه هنری بود که نفوذ آن مثل مغناطیس نقاشی ایران را تحت تأثیر گرفته بود. در فرنگ هنر تجربههایکم نظیری داشت. من احساس کردم اگر بخواهم راهی مستقل در هنر مینیاتور بیابم باید با این تجربهها آشنا باشم. شش ماه در پاریس ماندم. سعی کردم روی مکاتب مختلف نقاشی غرب مطالعه کنم. وسعت و تنوع این مکتبها و آثار نقاشی هنرمندان غربی واقعاً بهتآور بود.
در همین مدت با پرفسور «پوپ» ایرانشناس معروف آشنا شدم. او سرگرم نوشتن کتابی درباره هنر ایران بود و از من خواست تا در تصاویر کتاب یاریاش دهم. من پذیرفتم . گل های قالی های نفیس ایرانی او را نقاشی میکردم و هر روز ساعت ها درباره هنر ایران با هم صحبت میکردیم. پوپ عاشق هنر ایران بود. میخواست با این شناخت به روح ایران کهن دست پیدا کند. درباره هنر ایران عقاید جالبی داشت که بعدها آن را در کتاب معروفش «شاهکارهای هنر ایران» تنظیم کرد.
ابهت و جنبههای روحانی هنر باستانی ایران به سبب آن است که کمال آن در تزیین مطلق است. تزئین که منبع اصلی و هدف هنرایران است تنها مایه لذت چشم یا تفریح ذهن نیست، بلکه مفهومی بسیار عمیقتر دارد. نخستین ادراک مبهم ولی اساسی که بشر از جهان داشت با نقوش و اشکال تزئینی صورت خارجی یافت و بوسیله همین نقوش انسان با سرنوشت دشوار و پرخطر خویش ارتباط بیشتری پیدا کرد.
هرنقش و شکلی وسیلهای برای پرستش و مایهای برای راز و نیاز و آرامش و نیروی باطنی گردید. به سبب مجموع این امور هنر تزئینی ایران که از تجربیات ضروری ناشی شده بود، به بالاترین درجه کمال رسید و چون پیوسته به تأثیر این عوامل ظریف تر شده و توسعه فراوان یافته است اکنون میتواند مستقیماً با دل آدمی سخن بگوید.
«پوپ» به هنرمندان ایرانی بیش از هنرمندان کشورهای دیگر در ایجاد طرح های درهم و پیچیده که بهم انداختن و هموار کردن آنها مستلزم چیرهدستی و قوه تخیل است، مهارت داشتند و در عین حال در تبدیل شکل ها به سادهترین صورت،استادی خاصی نشان میدادند. در ترسیم خطوط پیرامون شکلها بطریقی خصوصیات نقش را جلوه بدهد استاد مسلم بودند. و خوب میدانستند که چگونه میتوان المری را با خطوط ساده، بیافراط در نقوش و صور بیان کرد.
من وقتی به ایران برگشتم راه خود را یافته بودم. اولین تجربه و آزمایش من در یک عرصه جهانی در نمایشگاه لندن بود.
من با یک تابلوی مینیاتور در این نمایشگاه شرکت کردم و این تابلو بحدی توجه ملکه انگلیس (همسر جرج پنجم) را جلب کرد که گفت آن را به هر بهایی که هست برایش بفرستند و همان لحظه پروفسور «پوپ» با سفارشی از طرف ملکه انگلیس راهی اصفهان شد. وقتی تابلویی را که خواسته بود برایش نقش زدم و فرستاد یک مدال مخصوص (جرج پنجم) برایم فرستاد. این مدال طلایی نقش برجستهای از مراسم تاجگذاری جرج پنجم و ملکه انگلستان داشت.
تابلویی که برای ملکه فرستاده بودم صحنهای از یک مسجد بود، گروهی برای نماز قامت بسته بودند و فضا بوی قرآن میداد. من برای ایجاد این فضای روحانی حالت جذبه و خلوص نمازگزاران روزها-و هر روز ساعت ها در مسجد بسر بردم. لحظههایی را که میخواستم تصویر جان بدهم شکار کردمم و بعد تصویر مسجد و نمازگزاران را با تخیل خودم آمیختم.
من نخستین بار پرسپکتیو را بطرز علمی وارد مینیاتور کردم. این کار یک ضرورت بود که از زمان قاجار کم کم تحقق مییافت. نقاشان قاجار ضمن آشنایی با نقاشی غرب، «کوچک و بزرگ» را وارد مینیاتور کردند. تا آن هنگام مینیاتور «بعد» و عمق نداشت. فاصلهها در آن رعایت نمیشد. چشم اندازهای دور و نزدیک به یک صورت و اندازه نمایش داده میشد. مینیاتوریستهای قاجار «بعد» را به عنوان یک عامل در آثار خود بکار گرفتند. اما این کار صرفاً تجربی بود و قاعده علمی نداشت. نخستین شواهدی که ازاین گونه تابلوها (تابلوهای بزرگ و کوچک) در دست است در هندوستان.(بیشتر نقاشیهای کاخ چهلستون ره به مظفرعلی نسبت میدهند).
نقاشان اواخر عصر قاجار سبک اروپایی را وارد نقاشی صفوی کردند. نقاشیهای این دوره از نظر رنگ آمیزی به مینیاتورهای سابق شبیه است و از جهت سایه روشن و مناظر و مرایا به شیوه کلاسیک اروپا. و با وجود رخنه این شیوه در نقاشی ملی ایران به ناچار سبکی است که معمول گردید است.
همه آرزوی من این بود که بتوانم شخصیت و هویت مینیاتور ایران را احیاء کنم. مینیاتور ایران در گذشته درخشان خود نقاشان بزرگ غرب را زیر نفوذ گرفته بود. رنگهای درخشان و تند و طرحهایی که به هیچ وجه در آنها منظور تقلید از طبیعت و سایه روشن و پرسپکتیو نبود، از خصوصیات مینیاتور قدیم ایران است. همین مشخصات برجسته مینیاتور ایران بود که توجه نقاشان نامی اروپا: گوگن، رنوار، ون گوگ و ماتیس را جلب کرد.
مینیاتور ایران با این سابقه کم نظیر حیف بود که در کنار رقبای ژاپنی و چینی و هندی خود بیرنگ و کم مقدار باشد. مینیاتور هند وجود خود را مدیون نقاشان ایران است. میر سید علی و عبدلصمد شیرازی از استادان ایرانی،در بازگشت همایون شاه به هند با او به دهلی رفتند و هنر ایرانی، در بازگشت به هند بردند و در آنجا ترویج کردند.
آنها با ترکیب شیوه ایرانی با عناصر نقاشی هند شیوه تازهای بنام «هند و پرسی» بوجود آوردند. بدعتهای آنها در اعتلای مینیاتور هندی نقش اساسی داشت، اما حالا مینیاتور هندی سلف خود را از میدان بدر میکرد. این نقطه جراحت من بود. کار جستجوی من برای یافتن یک هویت معتبر برای مینیاتور ایران به تجربه در سبکهای مختلف وادارم کرد. قبل از جنگ جهانی دوم تابلوی «نادر» را ساختم. این اثر به گمان خودم یک تجربه موفق بود:
«چو کافرو گون شد شبه موی من
ز غم تاخت پیری سیه موی من»
سپاهی ز اندیشه کردم روان
سوی نادر و جنگ و هندوستان»
«به پیری سر من، سرجنگ داشت
جوان بود و بر جنگ آهنگ داشت»
«من از کلک چون خنجر آبدار
بر این صفحه کردم بسی کارزار»
«ز تیغ قلم بس سر انداختم
یلان را به یکدیگر انداختم»
«ز شمشیر اندیشه از پشت زین
دلیران فکندم بروی زمین»
«ز پیکان کلک اندرین رزمگاه
دریدم بسی سینه این سپاه»
در سایه کبود ابرهای سپید و پراکنده، در کنار یک رشته تپههای خاکی، دریایی از شمشیر و نیزه و خنجر و زوبین موج میزند. دریای بزرگتری ازخون جاری است. و دو سپاه میخواهند فتح را به قیمت جان خود بخرند. تا دور دست دشت نبرد، سیاهی لشکر است. سپرهای بی صاحب، اسب های هراسان، جسدهای پاره پاره شده، فیل های خشمگین، حقیقت شوم جنگ را از پشت پرده حماسههای تاریخ عریان نشان میدهند.
این جنگ افتخار و پیروزی در حقیقت کشتارگاه تمدن و تاریخ است. نادر تبرزین بدست، دلیرانش را به پیشروی تشویق میکند و محمدشاه در میان حلقه پیلان و سوارانش شکست محتوم را میخواهد از سرنوشت خود بشوید. اما در پشت این صحنه بزرگ تاریخ جز پوچی و خلاء، خلایی که افسانهها آن را پر میکنند، چه چیزی است؟ سرهای بریده مثل گوی در میدان چوگان افتادهاست.
چوگان با تقدیر است. و همه آن سرهایی که هنوز بر قامتها استواراست، گویهای بعدی این میدان بی پیروزی است. پیروزی در هیچ جنگی نیست. و من این مفهوم را خواستهام در تابلوی نادر و جنگ هندوستان نشان بدهم….
در نیمه جنگ جهانی بود که تابلوی «شکست محور» را ساختم، این تابلو کاملاً هویت ایرانی داشت. استالین، روزولت و چرچیل را نشان میداد که روی اسب های کوچک آذربایجانی هیتلر، موسولینی و هیروهیتو (سران محور) را تعقیب میکنند. فتح و شکست روح اصلی تابلو است.
پیروزی در این تابلو شانسی نیست که بروی یکی از مخاصمین بال گشوده باشد، در حقیقت تبلور آرزوهای بشری بود که هر روز هزاران بار در میدان های جنگ جان میسپرد.از روی این تابلو هزاران نسخه چاپ شد و نه تنها در کشور، بلکه در بسیاری از ممالک چهار جنگ زده انتشار یافت.
پس از این تابلو صدها تابلوی دیگر زیر پنجههای من رنگ گرفت. اما جستجویی که آغاز کرده بودم سرانجام نیافت. پیش از آنکه مراد و مطلوب را پیدا کنم، از پا در آمدم. دو سال پیش به دنبال یک سکته ناقص دستم از کار افتاد….و حالا این پنجههای خشکیده فقط میتواند گرد و خاک را از روی بازمانده تابلوهایم پاک کند…پیروزی وجود ندارد. شکست حتمی است. این آخرین حرف سرنوشت است که مرگ آن را در گوش ما زمزمه میکند.”
استاد مصورالمکلی خاموش میشود، در حالی که نگاهش روی تابلو تخت جمشید ثابت مانده است. انگار به اعماق تاریخ فرورفته، شکوه ویرانههای تخت جمشید بهترین بازگوی زندگی خود اوست، مردی که نشان درجه یک هنر را برسینه دارد، دیپلم نمایشگاه بین المللی بروکسل و دهها نمایشگاه جهانی حقانیت او را تثبیت میکند-و ده ها تابلوی او در کلکسیون ها و موزههای مختلف جهان پشتوانه ۸۰ سال رنج و آفرینش اوست.
منبع:asemoni.com
از دنیای هنر و هنرمندان بیشتر بدانید
بیوگرافی محسن چاوشی + تصاویر محسن چاوشی
محسن چاوشی حسینی (زادهٔ ۸ مرداد ۱۳۵۸ در خرمشهر) ترانه سرا، آهنگساز ،تنظیم کننده و خواننده پاپ و راک اهل ایران است.
محسن چاوشی متولد خرمشهر است ، فرزند پنجم خانواده و دارای دو خواهر و سه برادر.اصلیت پدر و مادر وی به کردستان بر می گردد، اما با توجه به شرایط کاری پدرش که کارمند شرکت نفت بود به خرمشهر مهاجرت کردند و محسن چاوشی در خرمشهر متولد شد.
از ۴ سالگی به همراه خانواده به مشهد مهاجرت و تا ۱۴ سالگی در این شهر زندگی کرد و سپس به تهران عزیمت نمود. محسن چاوشی پس از دریافت دیپلم حسابداری و اتمام دوره سربازی،فعالیت حرفهای خود را در زمینه موسیقی در سال ۱۳۸۲ با آلبوم نفرین آغاز کرد. از وی تا کنون بیش از ۱۰۰ ترانه شنیده شدهاست که شامل ۱۰ آلبوم و نیز چندین تک آهنگ است.او همچنین آهنگسازی و خوانندگی ترانههای فیلم سنتوری از ساختههای داریوش مهرجویی را نیز انجام دادهاست.
آلبومهای رسمی محسن چاوشی
-یه شاخه نیلوفر (۱۳۸۷)
-ژاکت (۱۳۸۸)
-حریص (۱۳۸۹)
-سنتوری (۱۳۹۰)
-پرچم سفید (۱۳۹۰)
-من خود آن سیزدهم (۱۳۹۱)
-پارویِ بی قایق (1393)
آلبومهای غیر رسمی محسن چاوشی
-نفرین (۱۳۸۳)
-خودکشی ممنوع (۱۳۸۴)
-لنگه کفش (۱۳۸۴)
-متأسفم (۱۳۸۵)
-موسیقی متن فیلم سنتوری (۱۳۸۷)
آلبومهای گروهی محسن چاوشی
-سلام آقا (۱۳۸۸)
-هشت (۱۳۸۸)
-خاص (۱۳۹۰)
-دلصدا (۱۳۹۰)
-دلصدا ۲ (۱۳۹۲)
-من و ما (1393)
عکس هایی از محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
عکس محسن چاوشی
منبع:fa.wikipedia.org